تیم ستاره هوجقان یکی از تیمهای فوتبال دهه 60 روستای هوجقان می باشد. این تیم متشکل از بچه های کوچه پایین هوجقان بود. از بازیکنان این تیم می توان به غلامعلی عبدی- قنبر درخشانی- مختار درخشانی - الیاس اختری - ادریس عبدی - فتح اله عبدی - جعفر جعفری - اسلام دلیری - اکبر بخشایشی - اکبر شمسی - مرحوم صمد فلاحی - اصغر قیامی - اکبر پیری - ابوالفضل غلامی زاده اشاره کرد. از دیگر تیمهایی که در دهه 60 در روستای هوجقان می توان از آنها نام برد تیمهای لشکر ، خیبر ، وحدت ، شاهین و لاله بودند. در این وبلاگ در قسمت "گالری تصاویر" می توانید تعدادی از عکسهای تیمهای آن زمان روستای هوجقان را مشاهده کنید. ضمنا در زیر دو تا از عکسهای تیم ستاره در سال 1364 را مشاهده فرمایید.
یک مردِ روحانی، روزی با خداوند مکالمه ای داشت: خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟"*
*خداوند آن مرد روحانی را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد؛مرد نگاهی به داخل انداخت. درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود؛ و آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد.!*
افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند. به نظرقحطی زده می آمدند..
آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پُر کنند. اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.
مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد. خداوند گفت: تو جهنم را دیدی!
آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد. آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود. یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن، که دهان مرد را آب انداخت!
افرادِ دور میز، مثل جای قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و تپل بوده، می گفتند و می خندیدند. مرد روحانی گفت: نمی فهمم!
خداوند جواب داد: ساده است! فقط احتیاج به یک مهارت دارد! می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به همدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار تنها به خودشان فکر می کنند!
طنطاوی مصری در تفسیرش می نویسد: در جزیره ای به نام آلبانیا حیوانی است به نام «سقا» که خوراکش ماهی است، لکن بر اثر بزرگی جثه قدرت شکار ندارد. خداوند هم رزق او را در دریا گذاشته است، ولی دستش به رزقش نمی رسد. در همان حدود، پرنده کوچکی هم هست که به عربی «عطاس» نام دارد. خوراک این پرنده ی کوچک کرم است نه ماهی . این پرنده به چالاکی با منقارش از دریا ماهی می گیرد و می آورد بالای سر سقا. تا این پرنده پیدا می شود حیوان دهانش را باز می کند و پرنده هم ماهی را در دهانش می گذارد بعد از این که سقا ماهی را می خورد تتمه اش که لای دندانش مانده است کرم می شود و پس از چند ساعت آزارش می دهد. ناچار دهانش را باز می کند و آن پرنده می آید، دانه دانه کرم ها را می خورد بدین وسیله به سیر شدن یکدیگر کمک می کنند.
در حیوه الحیوان نوشته: که گاهی سقا نمک به حرامی می کند و عطاس را می بلعد، ولی به قوه قاهره الهی، بال عطاس مثل خنجر چنان تیز است که به هر چیز محکمی بخورد، پاره می کند. تا بلعیدش ، پرنده در شکمش بال می زند و بیرون می آید.(به نقل از کتاب معارفی از قرآن از شهید محراب آیت الله عبدالحسین دستغیب)
تفسیر آیه 6 سوره هود هم موید این داستان است که خداوند تبارک و تعالی می فرماید: هیچ جنبندهای در زمین نیست جز آن که روزی وی بر عهده خداوند است و قرارگاه او و نهانگاهش را میداند، و همه در کتابی روشن [لوح محفوظ] هست. التماس دعا
یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق بخدمت مصطفی صلی الله علیه و سلم فرستاد. سالی در دیار عرب بود و کسی تجربه پیش او نیاورد و معالجه از وی درنخواست. پیش پیغمبر(ص) آمد و گله کرد که مرین بنده را برای معالجت اصحاب فرستاده اند و درین مدت کسی التفاتی نکرد تا خدمتی که بر بنده معین است بجای آورم. رسول علیه السلام گفت: این طایفه را طریقتیست که تا اشتها غالب نشود نخورند و هنوز اشتها باقی بود که دست از طعام بدارند. حکیم گفت: اینست موجب تندرستی، زمین ببوسید و برفت. (گلستان سعدی- در فضیلت قناعت)
عاشقی که از معشوق سرد شد
عاشق و معشوقی بودند که سخت به هم دلبسته بودند.بعد از مدتی عاشق به معشوق گفت:در چشم راست تو لکی می بینم.به من بگو چه وقت این لک در چشم تو ایجاد شده است؟معشوق گفت:از وقتی که عشق تو رو به سردی گذاشته است.یعنی تا وقتی محبت تو شدت داشت در من نه تنها عیب نمی دیدی بلکه همه ی عیوب را حسن می دیدی .چنانکه این لک مدت ها در چشم بود و تو از شدت محبت آن را نمی دیدی ،حال آنکه از محبت تو کم شده لک را می بینی.
دزد دین
روزی کسی در راهی بسته ای یافت که درآن چیزهای گرانبها بود و آیه الکرسی هم پیوست آن بود. آن کس بسته را به صاحبش رد کرد
او را گفتند :چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت : صاحب مال عقیده داشت که این آیت مال او را از دزد نگاه میدارد ومن دزد مال هستم نه دزد دین! اگر آن را پس نمیدادم در عقیده ی صاحبان آن خللی راجع به دین روی میداد آنوقت من دزد دین هم بودم.
بهلول و شیخ جنید بغدادی
جنید بغدادی که از بزرگان عرفان و صوفیه است ، با مریدان خود به عزم سفر از بغدادبیرون رفت.
در بین راه سراغ بهلول را گرفت ، به او گفتند که بهلول مردی است دیوانه ،
گفت:بهر صورتی که هست او را پیدا کنید که با او حرفی دارم.
مریدان به جستجو پرداخته و بهلول را در صحرایی پیدا کردند ، به شیخ خبر دادند،
شیخ به سراغش رفت و تا به وی رسید سلام کرد ، بهلول پرسید: کیستی؟
گفت: شیخ جنید بغدادی هستم.
بهلول گفت: شیخ بغداد تو هستی که مریدان را ارشاد میکنی؟
گفت: آری
بهلول پرسید: چگونه غذا میخوری؟
گفت:اوّل، بسم الله میگویم و بعد ، از جلوی خود میخورم ، لقم کوچک برمیدارم و
به سمت راست دهان میگذارم و آهسته میجوم و به لقم? دیگران نگاه نمیکنم و
از یاد حق غافل نمیشوم و در هر لقمه حمد خدا را میگویم و اول و
آخر هر غذا دستهایم را میشویم.
بهلول گفت : چگونه مرشد مردم هستی و هنوز غذا خوردنت را نمیدانی؟
این بگفت و به راه افتاد.
مریدان گفتند: یا شیخ عرض نکردیم این مرد دیوانه است؟
شیخ گفت: سخن راست را از دیوانگان بایدشنید ، و دوباره به سمت بهلول به راه افتاد.
بهلول پرسید: کیستی؟
گفت: جنید بغدادی هستم که غذا خوردن را نمیداند.
بهلول پرسید: آیا سخن گفتن خود را میدانی؟
شیخ پاسخ داد: سخن به اندازه میگویم ، بیحساب نمیگویم ، به قدر فهم شنونده میگویم ،
خلق را به جانب خدا و رسول خدا راهنمایی میکنم ،
آنقدر نمیگویم که شنونده به ملامت آید ، دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت میکنم.
بهلول گفت: یا شیخ سخن گفتن هم نمیدانی !
بهلول روی از شیخ بگردانید و حرکت کرد ، که شیخ بار دیگر به دامنش آویخت ،
بهلول گفت: کیستی؟
گفت: جنید بغدادی ، که طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمیداند.
بهلول پرسید: آیا آداب خوابیدن را میدانی؟
شیخ گفت : چون از نماز و اذکار و اوراد فارغ شوم ، لباس خواب میپوشم و
مستحباتی را که از رسول اکرم (ص) رسیدهاست به جای میآورم.
بهلول گفت: معلوم میشود که خوابیدن هم نمیدانی.
بازهم بهلول خواست برود که شیخ به دامنش آویخت و گفت: به من بیاموز .
بهلول گفت : یا شیخ ! بدان و آگاه باش که آنچه گفتی تماماً فرع است و
اصل در طعام خوردن آن است که لقمه ، حلا ل باشد ،
و امّا سخن گفتن ، باید برای رضای خدا باشد ،
و اما خوابیدن ، باید که در وقت خواب ، بغض و کینه و حسد در دل تو نباشد ،
و ذکر حقّ در دل باشد تا بخواب روی.
مردی از خدا پرسید خوشبختی را کجا می توان یافت آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم .با خود فکر کرد و فکر کرد اگر خانه ای بزرگ داشته باشم بی گمان خوشبخت بودم خداوند به او داد.اگر پول فراوان داشته باشم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم خداوند به او داد. اگر...اگر و اگر اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود.از خدا پرسید همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.خداوند گفت باز هم بخواه گفت چه بخواهم هر آنچه را که هست دارم.گفت بخواه که دوست بداری ! بخواه که دیگران را کمک کنی!بخواه هر چه را داری با مردم قسمت کنی و او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی که بر لبها می نشیند و نگاهی سر شار از سپاس به او لذت می بخشد.رو به آسمان کرد و گفت خدایا خوشبختی اینجاست در نگاه و لبخند دیگران. التماس دعا
همه روز، روزه بودن، همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن، به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن، شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن، زوجود بی نیازش طلب نیاز کردن، ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن، زمدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن، دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن، بخدای که هیچیک را ثمر آنقدر نباشد، که به روی ناامیدی در بسته باز کردن. از علامه شیخ بهایی (ره)
- زنهار که از خودپسندی و اعتماد به آنچه مایه خوشآیند توست و از دوست داشتن چاپلوسی بپرهیزی، که این احوال خود از بهترین فرصتهای شیطان برای تباه کردن نیکویی نیکوکاران است.
- با خدمتهایت به مردم، بر آنان منت منه و از زیادهنمایی کاری که کردهای و تخلف در وعدهای که به آنان دادهای، دوری گزین، چرا که منت، ارج نیکی را ببرد و زیادهنمایی و گزافهگویی فروغ حق را بزداید و خلف وعده خشم خدا و خلق را برانگیزد. خداوند تعالی میفرماید: « در پیشگاه خداوند گفتن آنچه بدان عمل نمیکنید گناه بزرگی است».
* سرمایه های هر دلی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
* ارزش انسان به اندازه حرف هایی هست که برای نگفتن دارد.
* خدایا : «چگونه زیستن »را به من بیاموز ،« چگونه مردن» را خود ، خواهم دانست .
* خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم. تا از آنها باشم که پول دنیا می گیرند وبرای دین کار می کنند ؛ نه آنها که پول دین می گیرند وبرای دنیا کارمی کنند.
* آن ها که از در می آیند و می روند چهارپایان نجیب و ساکت تاریخ اند حادثه ها را تنها کسانی در زندگی آدمی آفریده اند که از پنجره ها بیرون جسته اند و… یا به درون پریده اند.
* با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش.
چقدر دوست دارم این سخن مسیح را « از راه هایی مروید که روندگان آن بسیارند از راه هایی بروید که روندگان آن کم اند»
* چاپلوسی یونجه لطیفی است برای درازگوشان دمبه دار خوشحال. علی شریعتی
* من از دو کار نفرت دارم : یکی درد دل کردن که کار شبه مردهاست و یکی هم از خود دفاع کردن برای تبرئه خود جوش زدن که کار مستضعفین است. شجاع به همدرد نیازمند نیست از ناله شرم دارد. علی شریعتی
* زنی که زیبایی اندیشه پیدا کرده باشد زیبایی بدنش را نشان نمی دهد.
* دو پدیده را مردم یا عوام نمی توانند از هم سوا کنند یکی شور مذهبی است یکی شعور مذهبی.که این دو ربطی به هم ندارند آن کسی که شور مذهبی دارد خیال می کند که شعور مذهبی هم دارد
* هرکس – نه تنها – به میزان معلوماتی که دارد عالم نیست بکله به میزان مجهولاتی که در عالم احساس می کند عالم است.
* جامعه دو طبقه دارد: ?:طبقه ای که می خورد و کار نمی کند ?:طبقه ای که کار می کند و نمی خورد.
حوادث انسان های بزرگ را متعالی و آدم های کوچک را متلاشی می کند.